عاشقانه پنجم

حالا میخوام از لحظه ی آشناییمون بگم

واسه اولین بار که دیدمت واقعا دلم تو رو خواست و اونم منو دوس داشت ولی با کمی شک و تردید بود و من در طول مدت این یکسال تمام تلاشمو واسه به دست آوردن دلش و جلب اعتمادش انجام دادم بلاخره عاشق هم شدیم من و افسانه خیلی همدیگه رو دوس داریم اونقدر زیاد که حاضریم واسه هم جونمون رو بدیم آخرین بار که دیدمش حدود دو هفته پیش بود واقعا نمیدونم چی بگم ولی اصلا نمیتونم احساس و دوس داشتنم رو توضیح بدهم ولی اونقدر بهش حس و علاقه دارم که حاضرم برای ادامه این احساس هر کاری انجام دهم. یه حس خوب و قدرتمند که هردومون این حس رو دوسش داریم من همیشه دلمو اینجا خالی میکنم الان حدود چهار روزی میشه ازش خبر ندارم اما هر متنی که مینویسم فقط و فقط برای اونه چون قلب من گرفتار افسانه است.

افی جان خیلی دوستت دارم .